چه بر سر من آمده
دیگر صبحها روز تازه ای نیست و این همان صبح تکراریست
هوا هوایخوشی نیست و این فقط یک هوای ابریست.
از آمدنکسی خوشحال نمیشوم و از رفتن کسی دلخور نه.
منتظرکسی نیستم که بیاید .
دلمآنقدر شکسته شده که هزار سال دیگر هم تکه هایش جمع نمیشود
دیگرگریه ام نمیگیرد .
بغضنمیکنم
شبهابالشم را بغل نمیکنم و از گریه به خواب نمیروم
من انقدرخسته ام که نمیدانم کجای کار کم آورده ام.
میخواهمبروم ازینجا از این دنیای شما
میخواهمبروم و پشت سرم را نگاه نکنم
اما راهینیست میخواستم شاد باشم قوی باشم .
اما ازدرون ضعیف تر شدم
همیضشهمیخندیدم و کسی دردهایم را نمیدید .
و هیچکسبا من نبود و نخواهد بود .
دیگر بهکسی تکیه نمیکنم
نه آغوشیبرای آرامش میخواهم
نه دستیبرای دوستی
دلممیخواهد تمام آرزوهایم را بگذارم و بروم.
این منمبا دلی شکسته که دیگر نای رفتن هم ندارد
.
تو را ازدست دادم آی آدم های بعد از تو
چه کوچکمینماید پیش تو غم های بعد از تو
تو را ازدست دادم تو چه خواهی کرد بعد از من
چه خواهمکرد بی تو با چه خواهم های بعد از تو
تو را ازدست دادم از همین زخم است میبینی ؟
دهانش رانمی بندد مرحم های بعد از تو
تو را ازیاد خواهم برد کم کم بارها گفتم به خود
کی میرسداما کم کم های بعد از تو
بیا برگرد باد هم گام با هم راه . با هم آه
مرا دور ازتو خواهد کشت با هم های بعد از تو
مژگان عباسلو
به یاد ندایاز دست رفته عزیزم
کجا رفتی ؟ بیا منم با خودت ببر
راست میگفتی این دنیا هیچ چیز برای شاد بودن نداره یه کسایی هستن که شادی رو ازمون بگیرن
رفیق خسته م منم که مثل تو همیشه آرزوم بود ازین دنیا برم
اما چرا تنها رفتی . هیچوقت برای ترک این دنیا حتی شک تو دلم نبود
ندا خیلی خسته م ندا من هیچی ندارم
لااقل تو به عشقت رسیدی . یکی از آرزوهات براورده شد من چی
ندا به خدا بگو منم میخوام بیام اونجا . بهش بگو خیلی گناه کردم بذار تموم شه
آه از تو ای زندگی . اشکهایم را نبین . لحظاتی که اشک میریزم و پر از دردم را نبین
امروز . امشب . من دیگر بحال خودم گریه نمیکنم . و این بار دردی بر دردهایم اضافه شد
هفته ای سخت گذشت و .
آخ خدا این چه دردیه .
خدایا دیگه به کی اعتماد کنم
ممنونم از تو که تنهام گذاشتی این چند روز
و من فهمیدم چقدر تنهام . خدایا بزرگیتو قربون .دیگه خسته نیستم من به دردا عادت کردم
تا حالا حس کردی برای هیچکس مهم نیستی ؟
هیچکس حوصله مو نداره
هیچکس دلش نمیخواد منو ببینه با من قرار بذاره
هیچکس دوست نداره منو سورپرایز کنه
هیچکس بمن زنگ نمیزنه
هیچکس به من پیام نمیده
نه برای دوستام مهمم نه برای خانواده
خانوادم خرجمو میدن .غذا .پوشاک شهریه دانشگاه همه چی
اما اونا حتی یبار ازم نپرسیدن چرا همش تو اتاقتی و اهنگ غمگین گوش میدی اونا نمیبینن من تو رختخواب یواشکی گریه میکنم
هیچ دلخوشی ندارم
هیچی ندارم
من حتی زیبا نیستم که منو بخاطر زیباییم بخوان . من حتی پول و ثروتی ندارم من حتی جایگاه خوبی ندارم
من هیچ چیز ندارم
کاش زودتر بمیرم خسته شدم از این دنیا
ندا جان رفتی و ما رو داغ دار کردی
با غم تو چه کنیم ندای عزیزم
ندا کاش میشد لااقل خداحافظی میکردیم
کاش میشد یبار دیگه میومدی ببینمت
کاش میشد یه دل سیر نگات میکردم
باورم نمیشه توهمونی هستی که چند روز قبل فوتت دیدم . همون که با لباسای رنگی رنگیو شاد اومد پیشم از دیدنش خوشحال شدم حالا کجایی این اشک ها بخاطر دلتنگیه توست ندا جان
دلم میخواد من دووم بیارم رو درد دوریش مرهم بذارم اما نمیشه راهی ندارم نمیتونم من طاقت بیارم .
امروز روز است که از کنار ما رفته ای
ندای عزیزم مرگ تو برای من غیر قابل باوره
هنوز هم نمیتونم باور کنم که تو رو از دست دادم
دیگه اثری از وجود تو توی دنیای ما نیست
جسمت حالا زیر خاک داره میپوسه و دیگه نفس نمیکشی
صدامو میشنوی اما حرفی باهام نمیزنی
ندا جان خاطراتمون داره دیوونم میکنه . تو برام یه رفیق واقعی بودی . از تو هیچ بدی ای ندیدم حالا هر وقت دلتنگت میشم عکساتو نگاه میکنم . وبلاگتو میخونم . http://nedazamani.persianblog.ir/
دیگه نمیتونم بهت زنگ بزنم . دیگه نمیتونم باهات قرار بذارم . دیگه
دیگه قرارمون فقط یه جا . بهشت زهرا قطعه 23 ردیف 70 شماره 45 . من میام و تو بازم نمیای
دلخورم از این دنیا
از دنیایی که شادی را ازم گرفته
دنیایی که جوانی را برایم تلخ کرده
دنیایی که بارها مرگ را آرزویم کرده
دنیایی که سیرم کرده از زندگی
دنیایی که اشک هایم را دوست داشت
خسته . اندوهگین . بی کس . تنها . افسرده
این ها برای من شده عادت.
برای من شد زندگی .
دیگر به دردها فکر نمیکنم . چون زندگیم غرق درد ست
تنهاتر از دیروز
تنهاتر از هر روز
بی کس و بیتاب . طاقت هیچ چیز رو دیگه ندارم . تنها شدم چون قسمت من تنهایی بود .
اشک فایده نداره . بغض هم اثر نداره . ناله هم دردی نداره خستگی تمومی نداره .
خدایا . بیا . دستم . را . بگیر .
کسی دستم را بگیرد ! کسی اشکهایم را پاک کند .! کسی تنهایی مرا بفهمد . ! کسی کنار من بماند.!
تنهایم مثل آن مسجد بین راهی . هر کس هم می آید میشکند . هم دلم را هم نمازش را و میرود . !
حالا تنها شدم انگاری راحت شدم انگاری بی دردسر و بی دغدغه شد زندگیم . اما دلم خدایا چه گناهی کرده ؟. گرفته . بدجوری گرفته . گریه کرده . بغض کرده .
امروز گرچه زنده ام اما انگار نفس نمیکشم
دیگر روحی در بدن فرسوده من نیست
روح من آزرده گشته ؛ جان و تن من فرسوده شده و امروز تنهاترینم . دردمند ترینم . امروز راهی برای ادامه پیدا نمیکنم و امروز راهی برای پایان هم پیدا نمیکنم
این روزها چقدر غمگین و افسرده شده ام
چه حرفهایی میشنوم و حرفی نمیزنم
آن قدر صبر میکنم تا روزی از یادم برود
زندگی ام چه تلخ است .
آه ای خدا گرچه از این دنیای آلوده پر از رنجم پر از درد و غصه ام اما دلم میخواد با کسی باشم .
باکسی که مرا از ناپاکی ها دور کند . بین این همه کثافت بازی ها لاشخوری ها بامن صادقانه و عاشقانه بماند و سرکوفت نزند اشتباهاتم را پتکی نکند و بر سرم نکوبد
مانند خودم باشد من را حالا ارزیابی کند نه در گذشته
ای خدا چه جوری بگم اشتباهاتم داره روز به روز بیشتر میشه . من باید چکار کنم . این روزا دارم داغونتر میشم . کسی برایم نمانده . من هیچ دوستی ندارم . من آنقدر به دوستانم محبت کردم که آنها هوس خیانت به سرشان زد
خدایا من رو به مرگم من نه دوستی دارم نه آشنایی
من تنها به دانشگاه میروم تنها بر میگردم من کسی را ندارم گاهی با او به گردش بروم من پاتوقی برای خودم ندارم من فقط یک وبلاگ دارم گاهی بنویسم گاهی از حرفهای خودم گریه ام بگیرد
دلم را بگو او چه گناهی کرده ؟ عاقبت قربانی کارهای بی منطق من میشود
دیگر هیچ عشقی در این قلب خانه نمیکند و هیچ کس عاشق این قلب نمیشود
خدایا برام عشق واقعیمو بفرست خدایا اگه سحرتو دوس داری اگه میخوای از این مرداب دربیام خدایا حاظرم به خاطرش هفته ها ماه ها سال ها منتظر بمونم خدایا من رو به تو کردم دیگه کسی برام نمونده .
روزهای سخت . روزهای سخت تر از روزهای دیگه
خودم میمونم و خودم. تنهای تنها
امروز 8/11/90 من به بدترین و دردناکترین وضع رها شدم
من چرا حرف میزنم باید خفه خون بگیرم
حقیقتش حرفام دیگه تکراری شده
حالم داره بهم میخوره
در وصل هم زعشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم شهریار
بدترین نوع افسردگی
فکرشم نمیکردم
فکرشو که میکنم گرفتار چی شدم دیوونه میشم
انگار دارم میمیرم
زندگی مرگبار من . روزها و شبها با تو سپری میکنم
تنهایی . لحظه های تلخ . بغض و گریه
نفسم دیگه در نمیاد گاهی احساس میکنم نفسم تو گلوم گیر کرده و دارم خفه میشم
ای خدا همش همون حرفای قدیمی
همش حرفای تکراری
دیگه از همه چی خسته شدم .
کمی عاشقانه بسرایم کافی ست؟
یا که از درد خودم بنالم؟
دردها خون را کشیدند بر تن سرد جسد
گور سرد من کجاست؟ من را زودتر به آنجا برسان
شب بر سر قبرم فریاد نکن میترسم اینجا فشار زیاد ست
روزگارم سرد و تاریک و سیاه یک قدم مانده تا گور سرد من
چشم ها رابسته ام پای من لرزید بر قبر بی جسد
خاک ریختم مشتی بر روی تنم تا صدای خراش روح را من بشنوم
اشک خون از دل به زخم تنم ریخته ام
این قصه نبود. قصه به آخر نرسید. من هنوز زنده ام
درباره این سایت